جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : erfan bestboy
![]() دلم گرفته، ای دوست! هوایِ گریه با من؛ گر از قفس گریزم، کجا رَوَم، کجا، من؟ کجا رَوَم؟ که راهی به گلشنی ندانم، که دیده بَرگشودم به کنجِ تنگنا، من. نه بَسته ام به کس دل، نه بسته کس به من نیز: چو تخته پاره بَر موج، رَها، رَها، رَها، من. زِِ من هَر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک؛ به من هَر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا، من! نه چشمِ دل به سوئی، نه باده در سبوئی که تر کنم گلوئی به یادِ آشنا، من. زِ بودنم چه اَفزود؟ نبودنم چه کاهد؟ که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟ ستاره ها نهفتم در آسمانِ اَبری ... دلم گرفته، ای دوست! هوای گریه با من ... ![]()
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : erfan bestboy
آخی چه قدر راز نهفتههههههههههههههه.
![]()
وين داير: «عشق خود را نثار کساني کنيد که با شما در تعارض و تخاصم اند. عشق ورزيدن به کساني که شيرين و نازنين و دوست داشتني اند کار آساني است. براي اينکه عمق عشق را در قلب خود تجربه کنيد، ببينيد چقدر آنان را که تحمل شان براي تان دشوار است دوست مي داريد.» به ياد داشته باشيد که ابراز عشق به ديگران اعتماد به نفس و خودباروي شما را افزايش مي دهد و ارتباطتان را با انسان هاي ديگر که کليد موفقيت شما در زندگي است، مستحکم مي سازد. براي ايجاد عشق و محبت لازم نيست کار عجيب و خارق العاده اي انجام دهيم و خيال کنيم عاشقي دشوار است. بلکه عشق و عاشقي لذت بردن از زندگي و لحظات عمر و حتي لذت بردن از کارهاي کوچک و پيش پا افتاده است. ما نمي توانيم کارهاي بزرگي را روي اين کره ي خاکي انجام دهيم اما مي توانيم کارهاي کوچک را با عشق هاي بزرگ انجام دهيم و کاري کوچک که با عشقي بزرگ انجام مي گيرد ديگر کاري کوچک نيست، کاري است بزرگ و کارهاي بزرگ نتايجي بزرگ در پي دارند.» عشق يعني خود را به لحظه ها سپردن. عشق يعني بودن کنار ديگري و همراهي با او. عشق يعني فراموشي خودخواهي. يافتن شريکي آرماني براي زندگي، بهترين و طبيعي ترين راه براي رسيدن به يک زندگي ايده آل همراه با عشق است. ازدواج زيباترين و صميمانه ترين رابطه ي موجود در دنيا و پيوندي بسيار زيبا و پاک بين دو جسم، دو ذهن، دو قلب، دو روح و در يک کلام پيوند بين دو انسان از تمام جهات است. زندگي زناشويي يعني سهيم شدن در لحظات و خاطرات، خوشي ها و شادي ها، غم ها و ناراحتي ها. عشق يعني خود را به لحظه ها سپردن. عشق يعني بودن کنار ديگري و همراهي با او. عشق يعني فراموشي خودخواهي. اگر به دنبال يافتن همسر ايده آل خود هستيد، بهتر است در آغاز مشخصات و خصوصيات همسر دلخواه تان را در ذهن خود شناسايي کنيد، سپس آنها را کامل و با دقت در دفترچه اي يادداشت کنيد و از اين پس در پي فردي با اين مشخصات باشيد. يکي از فايده هاي اين روش آن است که مانع از انتخاب هاي سست و غيرمعقول مي شود، زيرا مبناي بسياري از انتخاب هاي اشتباه، کوتاه بيني و در دسترس بودن افراد است. اکثر افراد فکر مي کنند اولين کسي که بر سر راه شان قرار گرفت، بنابر تقدير و قسمت همان همسر آرماني و ايده آل آنها خواهد بود. البته ممکن است در برخي از موارد همين طور هم باشد. اطمينان داشته باشيد که اگر ويژگي هاي همسر دلخواه تان را روي کاغذ بياوريد و او را در ذهن خود مجسم کنيد و به آمدنش ايمان بياوريد، روياي شما به حقيقت مي پيوندد و کسي را که به روياي شما نزديک تر است خواهيد يافت. ![]()
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: 13:18 :: نويسنده : erfan bestboy
ای بابا بده یه نظر بزارین .
خوووووووووووش باشین.
اتل متل صداقت / دل به تو کرده عادت / برات دعا میکنم / اینه رسم رفاقت!
_________________
_________________
______________________
______________________
______________________
______________________
![]()
![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : erfan bestboy
دلت تنگ است میدانم ، قلبت شکسته است می دانم ، زندگی برایت عذاب است میدانم ، دوری برایت سخت است میدانم … اما برای چند لحظه آرام بگیر عزیزم … گریه نکن که اشکهایت حال و هوای مرا نیز بارانی می کند ، گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد … آرام باش عزیزم ، دوای درد تو گریه نیست! بیا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگیری ، با گریه خودت را آرام نکن...! با تنهایی باش اما اشک نریز ، درد دلت را به تنهایی بگو زمانی که تنهایی! گریه نکن که اشکهایت مرا نا آرام میکند .! گریه نکن چون گریه تو را به فراسوی دلتنگی ها میکشاند ! گریه نکن که چشمهایم طاقت این را ندارند که آن اشکهای پر از مهرت را بر روی گونه های نازنینت ببینند ، و دستهایم طاقت این را ندارند که اشکهای چشمهایت را از گونه هایت پاک کنند .! گریه نکن که من نیز مانند تو آشفته می شوم! گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهای زیبایت را خیس ببینم! حیف آن چشمهای زیبا و پر از عشقت نیست که از اشک ریختن خیس و خسته شود؟ ای عزیزم ، ای زندگی ام ، ای عشقم ، اگر من تمام وجودت می باشم ،اگر مرا دوست میداری و عاشق منی ، تنها یک چیز از تو میخواهم که دوست دارم به آن عمل کنی و آن این است که دیگر نبینم چشمهایت خیس و گریان باشند! زندگی ارزش این همه اشک ریختن را ندارد ، آن اشکهای پر از مهرت را درون چشمهای زیبایت نگه دار ، بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند … عزیزم گریه نکن چون من از گریه هایت به گریه خواهم افتاد ! وقتی اشکهایت را میبینم غم و غصه به سراغم می آید! وقتی اشکهایت را میبینم حال و هوای غریبی به سراغم می آید ! وقتی اشکهایت را میبینم ، از زندگی ام خسته می شوم! وقتی اشک میریزی دنیا نیز ماتم میگیرد ، پرندگان آوازی نمیخوانند ، بغض آسمان گرفته می شود ، هوا ابری می شود و پرستوهای عاشق خسته از پرواز ! گریه نکن عزیزم… آرام باش عزیزم، بگذار این اشکهای گذشته را از گونه های نازنینت پاک کنم ، دستهایت رادر دستان من بگذار عزیزم، سرت را بر روی شانه هایم بگذار عزیزم و درد و دلهایت را در گوشم زمزمه کن عزیزم … من می شنوم بگو درد دلت را عزیزم! با گریه خودت را خالی نکن عزیزم چون بغض گلویم را می گیرد ، با گفتن درددلت به من خودت را خالی کن تا دل من نیز خالی شود! میدانم وقتی این متن مرا میخوانی اشک از چشمانت سرازیر می شود آری پس برای آخرین بار نیز گریه کن چون این درد دلی بود که ![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:مفهوم عشق, زندگی انسان, عشق یعنی چی ؟, :: 20:52 :: نويسنده : erfan bestboy
![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : erfan bestboy
میدونم همه اش بهونه اس ![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : erfan bestboy
دلو از دنیا بریدم، این همه سختی كشیدم ![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : erfan bestboy
میدونی وقتی چشمات پر خوابه
به چه رنگه ، به چه حاله
مثل یك جام شرابه
نمیدونی چه عمیقه ، چه سخنگو
مثل اشعار مسیحایی حافظ یه كتابه
نمیدونی كه چه رنگه چه قشنگه
مثل یك جام بلوره
شایدم چشمه نوره ، زر نابه ...
نمیدونی كه دل من توی اون چشمای شوخت
روی اون بركه آروم یه حبابه
نمیدونی و دیگری هم نمیدونه كه یه دنیا توی اون چشم سیاهه
هر كی گفته ، هر كی میگه ، همه حرفه
تو رو میخواد بفریبه ...
جز دل من كه پر از عشق و جنونه
حرف اون چشم سیارو
دل دیگه نمیدونه
چشم دیگه نمیخونه ...
![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : erfan bestboy
ای کاش ردِ من را از این صدا بگیری ![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 15:9 :: نويسنده : erfan bestboy
فرمانروایی که می کوشید تا مرزهای جنوبی کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهای سرداری محلی مواجه شد و مزاحمتهای سردار به حدی رسید که خشم فرمانروا را برانگیخت و بنابراین او تعداد زیادی سرباز را مامور دستگیری سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نیروهای فرمانروا درآمدند و برای محاکمه و مجازات با پایتخت فرستاده شدند. ![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:فراموشی عشق, :: 1:56 :: نويسنده : erfan bestboy
سلام ...نميدونم نميدونم از کجا شروع کنم....کاش ..اي کاش سر نوشتم اين نبود ...زهرا عشقم يادت مياد بهت گفتم اين رفاقتا دووم نداره ؟ديدي راست گفتم؟در جواب گفتي هيچ چيزي نميتونه مارو از هم جدا کنه....اما...اما از من جدا شدي...کاش اينا همش خواب بود ...کاش ميشد به عقب بر گشت ...يه چي هست که اصلا از ذهنم بيرون نميره...يادته روز ولتتاين دستاتو تو دستام گرفتم گفتم دوست دارم؟...اما در جوابش فقط خنديدي....زهرا اخه چرا تا اين حد وابستم کردي؟روز اولي که فهميدم بهم خيانت کردي اول باور نکردم . رفتم پيش احمد اقا بقالي سر کوچمون براش کل ما جرارو تعريف کردم اونم تو يه جمله گفت بهترين راه گذر زمانه هيچکي نميتونه کمکت کنه جز زمان....الان 1 سال 9 ماه شده اما نشد...نشد...خيلي دوست دارم ميدوني...کيبرد کامپيوتر خيس شده با اشکام..نميتونم تايپ کنم...زهرا جونم عشقم عمرم..الان دستات تو دستاي کيه؟؟وقتي با خودم فکر مي کنم که دستات الان توي دستاي يکي ديگست مي خواد قلبم وايسته..اخه چرا ...ها؟تا جوابمو ندي به امام حسين ول نميکنم؟چرا بهم خيانت کردي؟تموم دنيام بودي...دنيامو خراب کرديو رفتي....اسمش نويد بود اره؟چقدر دوست داره زهرا؟تا حالا شده تو تنهاييت از خودت بپرسي که کي بيشتر دوست داشت؟من يا نويد؟هنوز يادم نرفته با هم بودن مونو...هيچکي نتونست جاتو پر کنه...مامانم ميدوني چي ميگه بهم؟ميگه تو گول خوردي...گول حرفاي الکيشو...از بس که ساده اي همه سرت کلاه ميزارن...اما زهرا به خدا بر عکس تو که بازي چه اي بيش برات نبودم ولي عشقم نسبت به تو واقعي بود...حاضر بودم جونمم برات بدم...هيچ وقت روز تولد تو فراموش نميکنم....ازم خواستي که بريم کا في شاپ تا بهم صور تولدتو بدي منم کادوي تولدتو بدم...اما من هيچ پولي نداشتم که برات کادو بگيرم مامانمو داداشام بهم پول نميدادن ...ميگفتن نداريم...500 تومان بيشتر پول نداشتم رفتم برات يه گل رز قرمز گرفتم ...تو کافي شاپ از خجالت روم نميشد تو چشاش نگاه کنم ...سرمو پايين گذاشتم گفتم پول نداشتم که برات ساعت بگيرم و گل رز رو از کاپشنم در اوردمو گذاشتم رو ميز...سرم پايين بود وقتي زير چشمي نگاه کردم ديدم با همون لبخند همیشگیش داره نگام میکنه ...دستامو از رو ميز بر داشت بوسيد و گفت اين گل بهترين هديه تولد زندگيمه رضا....گفت خشکش مي کنه ميچسبونش به دفتر خاطراتش ...اما زهرا يه چي ازت مي خوام که دوست دارم اين کارو بکني...تو همون بر گي که گل رز هامو چسبوندی زيرش يه خط شعر بنويس ....
ما گذشتیمو گذشت انچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران...وای به حال دگران.... ![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : erfan bestboy
به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالي من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالي.
نیمه شب آواره وبی حس وحال...درسرم سودای جامی بی زوال پرسه ای آغاز کردیم در خیال...دل به یاد آورد ایام وصال از جدایی یک دو سالی می گذشت...یک دو سال ازعمررفت وبرنگشت دل به یاد آورد اول بار را...خاطرات اولین دیدار را آن نظربازی و آن اسراررا...آن دو چشم مست آهووار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود...چون من از تکرار او هم خسته بود آمد و هم آشیان شد با من او...هم نشین و هم زبان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی...اینچنین آغاز شد دلبستگی وای از آن شب زنده داری تا سحر...وای از آن عمری که با او شد بسر مست او بودم زدنیا بی خبر...دم به دم این عشق می شد![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:نفس عشق, :: 1:13 :: نويسنده : erfan bestboy
![]()
چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:راه عاشقی, :: 1:10 :: نويسنده : erfan bestboy
![]()
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:شعرهای زیبلی غاشقانه, :: 23:50 :: نويسنده : erfan bestboy
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد٬ می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
زتو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم٬ صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب٬ خونین دل
می روم از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل ![]()
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:نامه ویکتور هوگو ,مطلب عاشقانه ,صادقانه, :: 22:55 :: نويسنده : erfan bestboy
نامه ای از ویکتور هوگو ... ![]()
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:بهتری عشق, :: 17:2 :: نويسنده : erfan bestboy
اونم رفت مثل همه ي اونايي كه اومدن تو دلم به يادگار تيشه زدن و رفتن آره اونم رفت مي گفت واسه خودش دلايلي رو داره ولي... آره ولي هيچ كدمشون منطقي نبود حداقل از نظر من منطقي نبود آره نبود واقعا نبود آره اونم رفت با اينكه ميدونست من الان خيلي بهش احتياج دارم آره آره آره آره من بهش احتياج داشتم ولي به قول خودش از ترس اينكه هيچ كدوممون به هم وابسته نشيم رفت خيلي برام جالبه انگار هنوز تو رويام ۲ - ۳ ساعت شايد بيشتر كنار هم بوديم خودش پيشنهاد ملاقاتمونو ok کرده بود ولی قبلش خودم خواستم حتی نذاشت من ۱ ساعت فقط یه ساعت تو رویاهام خوش باشم آره رویای داشتن اون اون مهربون مهربونی که با یه اتفاق پاش به زندگیم باز شده بود یه سوال دارم آگه میخواست بره پس واسه چی دیگه اومده بود من که هنوز باورم نمیشه که رفته باشه ولی رفته واسه همیشه آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته آره رفته به خدا رفته الان فقط همینو میگم و بس یه شعر و یه متن ادبی نمی دونم من که دیگه مغزم کار نمیکنه . همین و بس ![]()
سه شنبه 14 تير 1390برچسب:گناه عشق, :: 16:59 :: نويسنده : erfan bestboy
به کدامین باد باید بگویم
به کدامین راه باید بروم
و به کدامین واژه تو را معنا کنم
من که در برابر چشمانت سوسوی از تاریکی بیش نیستم
به کدامین سوال پاسخ عشق تو باشم
من که در برابر تو چنان کویری هستم به تصویر یک رویا
مرا بگو که در ضمیمه ی کدامین گناه نوشته ام
که هرچه به پاکی تو می اندیشم
پر گناه تر میشوم
تو رفتی و مهر درد دلم پژمرد.
احساس لطیف دل دود شد و به هوا رفت.
دگر هیچ کس و هیچ چیز نتوانست التیام بخش دل دردمندم باشد.
من در غبار بی کسی گم شدم و مانند مجنون سر در گم ماندم.
دلم هوای پر گشودن داشت و روحم در حسرت یک لحظه پرنده شدن بال بال میزد،اما چه کنم که
نشد.
حال هر روز از خود میپرسم برای چه بمانم وقتی همه ی آرزو هایم از بین رفته اند؟
من از دنیا هیچ نمی خواهم،فقط می خواهم بدانم چه کسی میتواند پاسخگوی متلاشی شدن رویا
هایم باشد؟
!.... ![]() ![]() |